پدر........!
زخمی باتوم های سی و دو
چشمهایش-زندگی اش
را باخت
تند باد مسموم شصت
حتی به من
به ذهن کودکانه ام
و روح شادمانه ام
بی پروا
تاخت
تندیس های خاک آلودهی سیاست را
دیریست
بوسیده ام
در طاقچه ی تاریک خانه ی ذهنم
نهاده ام
من
غربال تجربه های تلخ را
برای همیشه
به دیوار حسرت
آویخته ام...
نه..........!
وانداده ام
بیهودگی ها را به تماشا نشسته ام
خندیده ام...
ما همیشه
آن پیاده ی مفلوک بوده ایم
که در این بازی ها
هیچگاه
به خانه ی آخر
نمی رسد.
از شعر پدر خیلی لذت بردم. شاید برای این باشد که به طبع امثال من بهتر مزه می اندازد. چرا که با تن و پوست بر تخت شلاق دراز کشیده ایم و عمری در حسرت به انتظار نشسته ایم و شاید هم برای این باشد که همه زندگی مان را تاوان داده ایم. با این حال بر خلاف پایان شعر انشاءالله خانه خوشی در انتظارمان است. چرا که یأس نشانه عدم ماست.
سلام به زخمی سی و دو برسان.
بیهوده دل بستیم که شناعت را خندیده بودند ان منادیان صبح صادق . و ما را مکافات نشستن به انتظار داری بود که بر صلیب باید می رفتیمو مسرور باشی
ما قربنی تقدیر و تصادفیم » استوای بود و نبود...
زیبا بود.
ازنام ونشان پیوندهاتان پیداست که سمیرمی هستید ومن از این بابت خرسندم.فقط شما که همه شعر را به زبان اول شخص مفرد آمده اید کاش دربند آخر:
ما همیشه آن پیاده ی ...
ادامه می دادید که : من همیشه آن پیاده ی ...
ضمنا صورت صحیح بیت حافظ صدر مطلبتان هم این است:
از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت
عجب که بوی گلی هست و رنگ یاسمنی
موفق تر باشید
چقدر این شعرت رو دوست دارم...بوس
من درد مشترکم
مرا فریاد کن.
در ضمن مناقشه کردن بر سر قرائت اشعار حافظ بزرگ را خلاف افشار عزیز چندان صواب نمی دانم که خواجه ی ما خود چنین می خواست و چنانکه بسیار از حافظ شناسان گفته اند ریشه ی اغلب اختلاف قرائات از دیوان او را باید هم در "او" جست.
شاد باشی
همیشه راه های طی نشده بزرگتر به نظر میرسند. با این همه اگر نظری به پشت سر بیاندازیم در می یابیم که راهی بس طولانی را پشت سر گذاشته ایم .پس امیدوارانه گام بر میداریم تا راه های طی نشده کوچکتر شوند.